دلریختگان

...
چهارشنبه 84/10/7 :: ساعت 2:27 عصر

سردوگرم...................

 

امشب هوای سردی توی اطاقم پیچید...

یاد اون روز افتادم که با تو و پاییزمون در میان کوچه باغ های خیال کودکی گذر می کردیم...

آری

تو چقدر زیبا بودی...

چشمان خمارت هنوز از یادم نرفته...

موهای بلندت هنوز در خاطرم هست...

سردی دستت را در غروب پاییز، هنوز روی صورتم حس میکنم...

آخرین گرمای تو ...

هرم نفسهات در آن هوای سردبود...

تو می گفتی سرما را دوست دارم...

تو می گفتی سرما را با من دوست داری...

ما به بلندی درختان سرو سرد شدیم...

تو گفتی سرد و خیس...

ما زیر باران رفتیم...

تو گفتی مست...

ما جرعه ای زدیم و سرما رفت...

گرم شدیم مثل حرارت بوسه هایت...

در میان باران شراب سرخ هم رنگ سردی داشت...

ولی ما...

ما گرم بودیم و گرم و گرم...

افسوس که گرما مثل گرمای کبریت دختر کبریت فروش بود...

افسوس که تو رفتی ومانده در یادم گرمایت در زیر باران ...

ولی با همان گرما سالها رفع خستگی کردم..................

 

 

 


¤ نویسنده:سیاوش آقاسی

   1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:4309


بازدیدامروز:0


بازدیددیروز:3

 RSS 
 
درباره من
دلریختگان
سیاوش آقاسی
به سراغ من اگر می آیید.... نرم و آهسته بیایید.... که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.....

لوگوی وبلاگ
دلریختگان

اشتراک در خبرنامه
 


وضعیت من در یاهو
یــــاهـو

طراحی قالب: رفوزه